دين و دنيا - آغاز جدايي دين و دنيا در تاريخ
پيوند دين و سياست از منظر امام خميني
گاهي ناشيانه و با صراحت به اين كه احكام اسلام كه هزار و چهارصد سال قبل وضع شده است نمي تواند در عصر حاضر كشورها را اداره كند يا آن كه اسلام يك دين ارتجاعي است و با هر نوآوري و مظاهر تمدن مخالف است و در عصر حاضر نمي شود كشورها از تمدن جهاني ومظاهر آن كناره گيرند و امثال اين تبليغات ابلهانه، و گاهي موذيانه و شيطنت آميز به گونه طرف داري از قداست اسلام كه اسلام و ديگر اديان الهي، سروكار دارند با معنويات و تهذيب نفوس و تحذير از مقامات دنيايي و دعوت به ترك دنيا و اشتغال به عبادات و اذكار و ادعيه كه انسان را به خداي تعالي نزديك و از دنيا دور مي كند و حكومت وسياست و سر رشته داري بر خلاف آن مقصد و مقصود بزرگ و معنوي است ـ چه اين ها تمام براي تعمير دينا است و آن مخالف مسلك انبيا عظام است ـ و مع الاسف تبليغ به وجه دوم در بعض از روحانيان و متدينان بي خبر از اسلام تأثير گذاشته كه حتي دخالت در حكومت و سياست را به مثابۀ يك گناه و فسق مي دانستندو شايد بعضي بدانند؛ و اين فاجعه بزرگي است كه اسلام مبتلاي به آن بود.
هرگز شنيده نشد كسي بگويد: اصل انتصاب خليفه لزومي ندارد و يا دليل بر لزومش نداريم، زيرا همه به انگيزۀ فطرت احساس مي كردند كه چرخ جامعه اسلامي بدون گرداننده خود به خود گردش نخواهد كرد و دين اسلام اين واقعيت را كه در جامعه اسلامي بايد حكومتي وجود داشته باشد امضاي قطعي نموده است»[77] بر اين اساس امام خميني ره ولايت فقيه را كه تجلي پيوند دين و سياست است امري بديهي مي شمارد و مي فرمايد: «ولايت فقيه از موضوعاتي است كه تصور آن ها موجب تصديق مي شود و چندان به برهان احتياج ندارد. علامۀ طباطبائي تشكيل دولت اسلامي را امري فطري مي داند و به استناد آيۀ «فاقم وجهك للدين حنيفاً»[76] آيين اسلام را آيين فطرت واحكام آن را مطابق با فطرت بشري مي شمارد و مي گويد: «فطري بودن نياز به تشكيلات حكومت به حدي بود كه وقتي پيامبر اسلام پس از هجرت به مدينه دست به ايجاد دولت اسلامي زد مردم با وجود سؤالاتي كه در زمينه حيض و هلال و انفاق و ديگر مسائل عادي مطرح مي كردند و از پيامبر توضيح مي خواستند، در اين مورد هيچ گونه سؤالي مطرح ننمودند و توضيحي نخواستند.
مروري بر انديشه جدايي دين از سياست و نقش امام در احياي پيوند دين و سياست
ميرزا فتحعلي آخوندزاده (1227هـ / 1295هـ) از معتقدان به تفكيك سياست از دين و گرفتن امور دادگستري و قضاوت از عالمان ديني، درنامه اي به ميرزا يوسف خان مي نويسد: «صلاح مي بينم كه امر مرافعه را در هر صفحه از صفحات ايران با لكليه از دست علماي روحانيه باز گرفته، جميع محكمه هاي امور مرافعه را وابسته به وزارت عدليه نموده باشيد كه بعد از اين علماي روحانيه هرگز به امور مرافعه، مداخله نكنند و تنها امور دينيه از قبيل نماز و روزه و وعظ و پيشنمازي و نكاح و طلاق و دفن اموات و امثال ذلك در دست علماي روحانيه بماند»[23]. «دور ماندن ساحت مقدس دين از بازيها و آلودگيهاي سياسي»، «عرفي و عقلي بودن سياست نه ديني بودن»، «پايان يافتن زمان دين و مربوط به گذشته بودن اديان»، «استعمار و تبليغ اين تز»، «شخصي و فردي بودن دين»، «ذهني و معنوي بودن دين»، دو تمايز ماهوي دين و «سياست»، «پلوراليسم و چندانگاري ديني»و «عقلاني و دموكراتيك نبودن حكومت ديني» ازجمله دستاويزهاي مناديان انديشه جدايي دين از سياست است.
با نگارش «كشف الاسرار» اولين و مهمترين اثر سياسي وارد كارزار سياست شدند و رفته رفته با طرح مباني ولايت فقيه و به تعبير ديگر حكومت ديني در كتب پراكنده و متعدد و سخنرانيهاي گوناگون از جمله «البيع»، «الرسايل»، «تحريرالوسيله»، «نامه اي از امام موسي كاشف الغطاء» يا «ولايت فقيه و حكومت اسلامي» و ديگر سخنرانيهاي به تشييد مباني ولايت و توضيح پيرامون حكومت ديني مبني برنظام ولايت پرداختند. با عنايت به همين جدايي، روح تحولگرايي در فقه اسلامي به عنوان روش اداره جامعه و استنباط احكام ديني از بين رفت و رفته رفته به تعبير مقام معظم رهبري «حوزه ها از اقعيات زندگي و از حوادث دنياي خارج و تحولات عظيمي كه به وقوع مي پيوست بي خبر ماندند و غالباً محدود شدند به يك سلسله مسايل فرعي فقهي، كه در نتيجه مسايل اصلي فقه مثل جهاد و تشكيل حكومت و اقتصاد جوامع اسلامي و خلاصه فقه حكومتي منزوي و متروك و نسياً منسياً شد».
دين و سياست
ب - تعريف سياست: گرچه ارائة تعريفي جامع و مانع از سياست - همچون همزادش دين دشوار و در حقيقت سهل و ممتنع است، اما همان گونه كه در جاي ديگرازاين نوشتار آوردهايم، سياست به معني مديريت كلان دولت و راهبرد امور عمومي در جهت مصلحت جمعي و انتخاب روشهاي بهتر در ادارة شئون كشور، يا علم ادارة يك جامعة متشكل، و يا هنر تمشيت امور مردم در رابطة با دولت، همواره در ارتباط با بخشي از زندگي انسان مطرح است و چون به عمل انسان مربوط ميشود، ناگزير با دين كه متكفل بيان شيوههاي زيستن است، تماس پيدا ميكند؛ و از اينرو يا در تضاد با آن و يا همسوي آن عمل ميكند.
ج - ماهيت رابطة دين و سياست در اسلام: صرفنظر از تلازم مفهومي دو مقولة دين و سياست، اصولاً توجه به سه بخش اصولي تعاليم اسلام: ايدئولوژي، شريعت و اخلاق، خود مبين اين رابطه عميق، اصولي و جدايي ناپذير ميان آن دو است و با توجه به محتوا و مسائل ماهوي دين و سياست، جايي براي ترديد باقي نميماند كه در اسلام رابطة دين و سياست يك رابطة منطقي و ماهوي است و اين دو، لازم و ملزوم يكديگرند و جدايي ناپذير، و به عبارت ديگر اين رابطه به عنوان يك اصل و يك مبناي كلي و زيربنايي در تفكر اسلامي غير قابل انكار ميباشد.
عيسي(ع)، با سخنان خود، مردم را عليه وضع موجود ميشوراند واز سوي ديگر با جملات سخت و تند، نسبت به مالپرستي و دنياطلبي و اشرافيت و جاه و مقام دوستي كه اساس ارزشهاي هيرود، برآن استوار شده بود، پايههاي قدرت وي را ميلرزاند و دو جبهة هم هدف را عليه طاغوت زمانش رهبري ميكند و همزمان با آن، مبارزهاي بيامان را عليه احبار يهود - كه هم منافقانه دم از تبعيت موسي ميزدند، و هم در خدمت استحكام پايههاي قدرت ضدخدايي و ضدمردمي هيرودها بودند - به راه انداخت و فساد و كفر و شرك آنها را برملا كرد.
برچسب: ،